قوله تعالى: و إذا حییتمْ بتحیة الآیة تحیت نامى است نواخت را، سلام از بهر آن تحیت خوانده‏اند که مسلمانان با یکدیگر بنواخت دیدار کنند، و تحیة منْ عنْد الله ازین است. میگوید آن سلام که شما را دادم آن نواختى است که من دادم از نزدیک خویش، و التحیات لله معنى آنست که: نواختها الله راست، کس وى را ننوازد، نواختها همه ملک وى است. و معنى حیاک الله آنست که خداى ترا نوازد.


و در جایى دیگر تحیت نام ملک است، و از آن است قول زهیر بن جناب الکلى:


ابنى ان اهلک فا


نى قد بنیت لکم بنیة

و ترکتکم اولاد سادا


ت زنادکم وریة

و لکل ما نال الفتى


قد نلته الا التحیة

اى الا الملک. و تحیت مسجد را از بهر آن تحیت نام کردند که آن نواختست مسجد را. و عمر خطاب در مسجد برگذشت، یک رکعت کرد، و طلحة بن عبید الله در مسجد. با سلاح سجده کرد و بر گذشت.


فحیوا بأحْسن منْها میگوید: کسى که شما را بنوازد، آن نوازنده را باز نوازید بنواختى نیکوتر از آنکه او نواخت، و این در اسلام است، و در هدیه و در زیارت، و در همه افضالها و برها، اوردوها یا مکافات کنید بى تطفیف. رد از بهر آن گفت که چون مکافات کردى، منت از خود رد کردى، و از مکافات باید که هیچ کم نکنى، اگر هدیه باشد، یا سخن، یا مخاطبه‏اى در نامه‏اى. و رد مخاطبه آنست که از غایت مرتبت سزاى آن مرد کم نکنى، و هو المشار الیه‏ بقوله (ص): «انزلوا الناس على منازلهم»، و چون سلام کنند در جواب بیفزاى، و چون گوید: السلام علیکم، تو گوى: و علیکم السلام و رحمة الله. اگر وى گوید: و رحمة الله، تو گوى: و رحمة الله و برکاته. قومى مفسران گفتند: بأحْسن منْها با اهل دین اسلام است، که در نواخت و در اسلام بیفزاى، چنان که گفتیم، و اوردوها با اهل کتاب و اهل شرک است، که با ایشان بر علیکم اقتصار کنى و بر آن نیفزایى.


فصل


از احکام شرع آنچه تعلق باین آیت دارد آنست که اگر هدیه بکسى دهى از سه بیرون نیست حال آن کس که بوى دهى: یا فرود از تو است، یا مثل تو است، یا مه از تو است. اگر فرود از تو است بر وى مکافات و عوض واجب نیست، که سبیل آن سبیل صدقه است، و اگر مثل تو است هم واجب نیست مکافات آن، که مقصود در آن هدیه اکتساب محمدتست و تأکید صداقت است، و این معنى حاصل است، و اگر بالاى تو است در وجوب مکافات دو قول است: شافعى را بیک قول مکافات آن واجب نشود، و بدیگر قول واجبست مکافات آن کردن، و عوض آن باز دادن. و در قدر و اندازه آن عوض شافعى را سه قولست: یکى آنکه بقدر قیمت هدیه عوض آن لازم آید. قول دوم آنست که هر آنچه در عرف و عادت بپسندند و در مثل آن هدیه لایق بود، لازم آید. قول سیوم آنست که رضاء وى حاصل باید کرد، چندان که رضاء وى در آنست قدر واجب آنست، بدلیل خبر ابن عباس که گفت: اعرابیى پیش رسول خدا (ص) آمد، و هدیه‏اى آورد. رسول خدا (ص) از وى قبول کرد، و آن گه وى را عوض داد، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: لا. رسول خدا در عوض بیفزود، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: «نعم».


فقال رسول الله (ص): «لقد هممت ان لا اتهب الا من قریشى او أنصارى او ثقفى».


إن الله کان على‏ کل شیْ‏ء حسیبا الله نگاهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فرا بخشنده عطا، و قیل إن الله کان على‏ کل شیْ‏ء حسیبا اى یعطى کل شى‏ء من العلم و الحفظ و الجزاء ما یحسبه، اى یکفیه، و یقال احسب فهو حسیب، مثل انذر فهو نذیر، و سمى الحساب فى المعاملات حسابا لأنه یعلم به به ما فیه کفایة، لیس فیه زیادة على المقدار و لا نقصان.


الله لا إله إلا هو لیجْمعنکمْ إلى‏ یوْم الْقیامة لا ریْب فیه این در شأن قومى فرود آمد که در بعث و قیامت بگمان بودند، رب العالمین سوگند یاد کرد، و گفت: لیجْمعنکمْ، این لام لام تحقیق است در موضع قسم، یعنى که شما را فراهم آرد بروز رستاخیز، و در آن هیچ گمان نیست، و کس راستگوى‏تر و راست سخن‏تر از حق نیست.


و معنى قیامت در لغت بر دو ضرب است: یکى آنکه مردم از خاک برخیزند، و برستاخیز شوند، چنان که رب العزة گفت: یخْرجون من الْأجْداث کأنهمْ جراد منْتشر. معنى دیگر آنست که مردم در آن روز حساب را بر پاى باشند و منتظر، تا خداى چه فرماید؟ چنان که گفت تعالى و تقدس: یوْم یقوم الناس لرب الْعالمین.


قالوا: و معنى لیجْمعنکمْ یعنى بالموت فى القبور الى یوم القیامة.


فما لکمْ فی الْمنافقین فئتیْن سبب نزول این آیت آن بود که عبد الله ابى سلول با جوقى منافقان از مصطفى (ص) برگشتند در راه احد، و باز پس آمدند، و رسول خداى را (ص) فرو گذاشتند. معذوران که در شهر بودند گفتند: ایشان را بکشیم که چرا رسول خداى را خذلان کردند، و قومى فرا خون ایشان نیارستند، و آن را بزرگ دیدند. این آیت آمد که چرا از کشتن ایشان پرهیزیدید، و ایشان را بنکشتید. مقاتل گفت: این در شأن نفرى آمد که نه کس بودند، از ایشان مخرمة بن نوفل القرشى. جمله هجرت کردند از مکه به مدینه. پس پشیمان گشتند، خواستند که باز گردند، گفتند که: ما را مدینه سازگار نیامدست، و از عاهت مدینه برنجیدیم. مسلمانان گفتند: شما را چه مراد است که چه کنید؟ گفتند:خواهیم که یک چند بیرون شویم از مدینه، و تنزه کنیم. مسلمانان ایشان را بآنچه گفتند تصدیق کردند. و گفته‏اند که: از رسول خدا نیز دستورى خواستند، پس چون بیرون آمدند، اندک اندک فرا پیش‏تر میشدند، تا بقومى مشرکان در رسیدند، و با ایشان به مکه رفتند. پس نامه با رسول خدا نوشتند از مکه که ما هم بر آن دینیم که بنزدیک تو داشتیم، و هم بر آن تصدیق، اما از عاهات مدینه میترسیدیم، و ما را آن زمین سازگار نبود، خواستیم که یک چندى بزمین خود باز آئیم. پس همان قوم خواستند که از مکه بتجارت شام روند، اهل مکه بضاعت فراوان بایشان دادند، و گفتند: شما بر دین محمد و اصحاب وى‏اید، شما را از ایشان باک نیست. پس بمسلمانان رسید که ایشان بیرون آمدند بتجارت، مختلف شدند در قتل ایشان.


قومى گفتند: بکشیم ایشان را، که خون و مال ایشان مباح است از بهر آنکه مرتد گشتند. قومى گفتند: ایشان بر دین مااند، تا آن گه که تبدیل دین از ایشان درست شود. و رسول خدا (ص) خاموش میبود، و هیچ دو فرقت را از گفت خویش نهى نمى‏کرد تا آیت آمد: فما لکمْ فی الْمنافقین فئتیْن اى صرتم فئتین محلا و محرما.


و الله أرْکسهمْ بما کسبوا ارکاس را دو معنى است: یکى ارکست فلانا، اى رددته الى خلفه، با پس او کندم او را. و دیگر معنى، ارکست فلانا، اى بهرجته، وى را نفایه کردم، و کنبوده، و خوار. عطا گفت: «أرْکسهمْ بما کسبوا» اى اضلهم بما اجترحوا. حسن گفت: «أرْکسهمْ بما کسبوا» اى: بما اظهروا لکم من المفارقة و الالتجاء الى اهل حربکم.


أ تریدون أنْ تهْدوا منْ أضل الله مومنانرا میگوید: شما مى‏خواهید که‏ راه نمائید کسى را که الله وى را گمراه کرد. و منْ یضْلل الله فلنْ تجد له سبیلا اى دینا و طریقا الى الحجة.


ودوا لوْ تکْفرون کما کفروا فتکونون سواء اى شرعا واحدا فى الکفر.


این صفت منافقان است، هم چنان که جایى دیگر گفت: ود کثیر منْ أهْل الْکتاب لوْ یردونکمْ منْ بعْد إیمانکمْ کفارا. رب العالمین فرمود که: از ایشان بیزارى گیرید، و با ایشان هام دل مبید، و با ایشان مسازید، تا هجرت کنند با رسول خدا. و گفته‏اند: این قومى‏اند که برسول خدا آمدند بهجرت، از اهل حجاز، پس باز گشتند، و با قومى مشرکان بتجارت به یمامه شدند. الله تعالى مومنانرا فرمود که: با ایشان موالات مدارید، تا آن گه که با رسول خدا آیند بهجرت تو، و بیعت تو در سبیل خداى.


پس گفت: فإنْ تولوْا اگر برگردند، و با رسول خدا نیایند، ایشان را آزرم نیست، و آن هجرت پیشین بکار نیست. فخذوهمْ گیرید ایشان را، و اسیر برید، عرب اسیر را اخیذ خوانند. آن گه استثنا کرد، گفت: إلا الذین یصلون این الذین قومى انداز آن مردمان که بازگشتند، از دار الهجرة از تجار، بضاعتهاى خویش آوردند، و بدست این قوم نهادند، که میان رسول خدا و میان ایشان پیمان بود، و ایشان قومى بودند از خزاعه و بنى خزیمه و بنى مدلج. و گفته‏اند: این قوم کنایت از یک مرد است، و آن هلال بن عویمى الاسلمى است، میان وى و میان مصطفى (ص) مهادنه‏اى بود. این قوم که آن بضاعت بدست هلال نهاده بودند، و با او پیوسته، ایشان را گفت بگیرید و بکشید، که الله نمى‏پسندد که مصطفى (ص) عهد شکند. و این پیش از آن بود که آیت سیف آمد، و عهدها که میان رسول خدا (ص)و میان کافران بود باطل کرد. پس چون آیت سیف آمد إلا الذین یصلون منسوخ گشت، یقال وصل فلان الى فلان، و اتصل به، اى انتسب الیه.


أوْ جاوکمْ حصرتْ صدورهمْ یعنى: قد حصرت صدورهم، اى کرهت و ضاقت. این باز قومى‏اند که به مصطفى (ص) آمدند بهجرت، نه بر نیت تصدیق، خواستند که وى را از خویش باز دارند، و خویشتن را از وى آمن کنند، و با قوم خویش شند با سر کفر خویش، که با شما نمى‏تاوند که کشتن کنند، و نمى‏خواهند که با قوم خویش کشتن کنند. گفته‏اند که بنى مدلج‏اند و بنى خزیمه که از رسول خدا (ص) عهد داشتند.


و لوْ شاء الله لسلطهمْ علیْکمْ این منت است که رب العالمین بر مومنان مینهد، و میگوید: آن ضیق صدر ایشان و بازماندن از قتال شما، آن ترسى است که الله در دل ایشان او کند، تا بأس معاهدان از مسلمانان باز دارد، و اگر الله دل ایشان در قتال شما قوى کردید»، ایشان با شما کشتن کردندید».فإن اعْتزلوکمْ فلمْ یقاتلوکمْ این اعتزال درین موضع ترک قتال است. میگوید: اگر از کشتن باز ایستند و طلب آشتى کنند، شما را و ایشان دستى و راهى نه. این آیت هم منسوخ است بآیت سیف. سبیل در قرآن بر دوازده وجه آید: یکى بمعنى طاعت چنان که در سورة البقره است: مثل الذین ینْفقون أمْوالهمْ فی سبیل الله اى فى طاعة الله. همانست که جاى دیگر گفت: و أنْفقوا فی سبیل الله. جاى دیگر: الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله اى فى طاعة الله. وجه دوم بمعنى بلاغ است، چنان که در آل عمران گفت: من اسْتطاع إلیْه سبیلا اى بلاغا.


وجه سیوم بمعنى مخرج است، چنان که در بنى اسرائیل گفت: انْظرْ کیْف ضربوا لک الْأمْثال فضلوا فلا یسْتطیعون سبیلا یعنى مخرجا. و مثل این در سورة الفرقان است و در سورة النساء: أوْ یجْعل الله لهن سبیلا یعنى مخرجا من الحبس. وجه چهارم سبیل بمعنى مسلک است، چنان که در سورة النساء گفت: إنه کان فاحشة و مقْتا و ساء سبیلا اى بئس مسلکا. نظیر این در بنى اسرائیل: و لا تقْربوا الزنى‏ إنه کان فاحشة و ساء سبیلا. وجه پنجم بمعنى علت است، چنان که در سورة النساء گفت: فإنْ أطعْنکمْ فلا تبْغوا علیْهن سبیلا. اى علة. وجه ششم بمعنى دین است، چنان که در سورة النساء گفت: و یتبعْ غیْر سبیل الْموْمنین یعنى غیر دین المومنین. نظیر این هم درین سورة: و یریدون أنْ یتخذوا بیْن ذلک سبیلا یعنى دینا، و در سورة النحل گفت: ادْع إلى‏ سبیل ربک بالْحکْمة یعنى الى دین ربک. وجه هفتم سبیل است بمعنى الطریق الى الهدى، چنان که در سورة النساء گفت: و منْ یضْلل الله فلنْ تجد له سبیلا یعنى الى الهدى: در غسق گفت: و منْ یضْلل الله فما له منْ سبیل یعنى الى الهدى. وجه هشتم بمعنى حجت است، چنان که در سورة النساء گفت: و لنْ یجْعل الله للْکافرین على الْموْمنین سبیلا یعنى حجة، جایى دیگر گفت: فما جعل الله لکمْ علیْهمْ سبیلا اى حجة. وجه نهم سبیل بمعنى طریق است، چنان که در سورة النساء گفت: لا یسْتطیعون حیلة و لا یهْتدون سبیلا اى لا یعرفون طریقا الى المدینة، و در سورة القصص گفت: عسى‏ ربی أنْ یهْدینی سواء السبیل یعنى قصد الطریق الى مدین. وجه دهم بمعنى عدوان است، چنان که در سورة غسق گفت: و لمن انْتصر بعْد ظلْمه فأولئک ما علیْهمْ منْ سبیل اى من عدوان. وجه یازدهم بمعنى ملت است، چنان که در سورة یوسف گفت: قلْ هذه سبیلی اى ملتى. وجه دوازدهم بمعنى اثم است، چنان که در آل عمران گفت: لیْس علیْنا فی الْأمیین سبیل. اى اثم، و در سورة التوبة گفت: ما على الْمحْسنین منْ سبیل یعنى من اثم فى القعود عن الغزو و بالعذر.ستجدون آخرین یریدون أنْ یأْمنوکمْ و یأْمنوا قوْمهمْ کلما ردوا إلى الْفتْنة أرْکسوا فیها فتنة اینجا بمعنى شرکست، چنان که آنجا گفت: و الْفتْنة أشد من الْقتْل یعنى: کلما دعوا الى الشرک رجعوا فیها. کلبى گفت: این در شأن اسد و غطفان آمد که در مدینه جاى داشتند، و در اسلام سخن میگفتند، اما بدل کافران بودند. رب العزة گفت: ایشان مى‏خواهند که از شما آمن باشند، و از قوم خود با شما میسازند، نه از دل. و خویشتن را در شما میشمارند نه از تصدیق، اگر طلب صلح نکنند، و دست از کشتن فرو نگیرند، ایشان را گیرید و کشید، هر جا که یابید، در حل و در حرم، یا در ماه حرام. و این هم از منسوخات قرآن است بآیت سیف. حسن گفت: این در شأن منافقان است که رب العزة میگوید در صفت ایشان: و إذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا الآیة. سدى گفت: در شأن نعیم بن مسعود الاشجعى آمد که پیش مصطفى (ص) میآمد، و اخبار مشرکان و اسرار ایشان میگفت، و پیش مشرکان میشد، و اخبار و اسرار مصطفى (ص) و مسلمانان با ایشان میگفت، و خواست تا از هر دو جانب آمن باشد. پس رسول خدا (ص) بفرمود تا او را از حضرت وى براندند، تا نیز در پیش وى نیاید.